دعام كنيد!!
رباعيات امتحان
برخيز و بيا به امتحان گفتم: يوخ!!
كاري چه كنم كه با اجل باشد جفت؟
من مي ترسم ز امتحان آنهم چوخ!!
استاد چو برگ امتحان مي آراست
دانست نبوغ ما چه گل خواهد كاشت
بيهوده نداد اين همه پرسش سخت
خود مي دانست كرده ما را بدبخت
ناخوانده درس مي نويسم برگه
پر مي كنم از جواب چندين صفحه
من نيم نگهي به ديگران هم بكنم
زان پيش كه مي كنم به استاد عرضه
برخيز و بيا بتا براي دل ما
حل كن سر امتحان مخا مشكل ما
يك برگه ي امتحان ما را پر كن
زان پيش كه ناظري بگيرد مچ ما
اي بس كه نباشيم و رياضي باشد
ني نام و اثر ز ما به جايي باشد
پس درس مخوان نابغه جان فكر كنم
بهتر زين رشته "مرغداري" باشد...
جو دانشگاه
كه در برف و باران بيابد گزند
بسي خان شكستم در اين چار سال
گهي حد و مشتق گهي راديكال
اوايل چو آيي به دانشكده
شوي شاد و خرسند و بس جو زده
من آنم كه كنكور را زدم
ز بدشانسي رشته را بد زدم
وليكن چو پايم به اينجا رسيد
الهي نبيني كه چشمم چه ديد
به يكباره شد موسم امتحان
نخواندم رياضي شدم ناتوان
جهان پيش چشمان من تيره گشت
بگفتم كه بايد پي حيله گشت
بسي حيله كردم سر امتحان
نشينم كنار مخي پرتوان
كه رحمي كند او بر احوال ما
مگر خوش دمد طالع و فال ما
نشستم كنار سوپر تنبلي
بگفتم به خود: واي ول معطلي!!
چو كار تقلب همي سرگرفت
برآشفت ناظر مچم را گرفت
چنان گشت و زان پس دو ماهي گذشت
سر جمله طاسان پرانديشه گشت
چو استاد نمرات را برنوشت
برآوردم آهي و گفتم: زرشك!!
چنين گشت و اين بود آيين ما
نظر ده به اين شعر شيرين ما...
اين يه وبلاگ علمی ادبيه (شعرای خودمو توش خواهين ديد!)