جام
با حرف های خوب تو آرام می شوم
بر چشم های آتشی ات خیره مانده ام
در شعله های چشم تو ادغام می شوم
می ریزد آبروی مرا چشم های تو
کم کم میان جامعه بدنام می شوم
مرغی نشسته بر لب یاقوتی ات شدم
دارم به خنده های تو در دام می شوم
هی شانه می زنی به سرت بی حواس و من
با تار موی ناز تو اعدام می شوم
بر شانه ات دوباره که جان می رسد مرا
با آن نگاه تلخ تو ناکام می شوم
شرم از هوای ابری چشمم نمی کنی
نم نم کنار چشم تو اتمام می شوم
چشمان تو به تلخی زهرند و باز هم
هر شب که زهر می دهی ام، جام می شوم...
اين يه وبلاگ علمی ادبيه (شعرای خودمو توش خواهين ديد!)