جام

آشفته ام! به دست خودت رام می شوم
با حرف های خوب تو آرام می شوم
بر چشم های آتشی ات خیره مانده ام
در شعله های چشم تو ادغام می شوم
می ریزد آبروی مرا چشم های تو
کم کم میان جامعه بدنام می شوم
مرغی نشسته بر لب یاقوتی ات شدم
دارم به خنده های تو در دام می شوم
هی شانه می زنی به سرت بی حواس و من
با تار موی ناز تو اعدام می شوم
بر شانه ات دوباره که جان می رسد مرا
با آن نگاه تلخ تو ناکام می شوم
شرم از هوای ابری چشمم نمی کنی
نم نم کنار چشم تو اتمام می شوم
چشمان تو به تلخی زهرند و باز هم
هر شب که زهر می دهی ام، جام می شوم...

مقطع دکترا (طنز)

نبينم عزيزم كه افسرده ای
مگر مثل من توسری خورده ای
چرا بعدِ هر امتحان ناله ای؟
برو پیش عمه، عمو، خاله ای
فدای سرت نمره ات ده شده
که رسم زمانه کمی بد شده
(و باید بگویم که حتی کنون
کمی بیشتر از کمی بد شده)
بدان ده طبيعی است در امتحان
طبيعی تر آن كه بيافتی، جوان!
و اين نكته را باورش كردمو
نيارزيد كارنامه ام نيم جو
در اين بين استاد آمد پديد
مرا جز به سال كبيسه نديد
همان كل أرواحنا ألفداش
كه مستيم ما جملگی در هواش
همان مهربان قلب، استاد ما
كه رفتيم از دست هم در كما
كه من مار بودم و او پونه اش
و يا مار او، من دم لونه اش
لذا جمع كردم به فرصت روم
كه يك دكترای حسابی شوم
به او گفتم استاد ای نازنين!
تلف ميشوم اندر اين سرزمين
كه فرمود پيغامبر أطلبو
كه تا چين برو علم و دانش بجو
و استاد تا آخرش گوش كرد
حديثی كه گفتم فراموش كرد
و فرمود فرصت بلايی است بد
كه با آن كسی بر سرش گل نزد
و حتی سفارش شده از نبی
نگرديد دور و بر اجنبی
ببين خارجی ها ميان و ميرن
يقينا كه در ما يه چيزی ديدن
و هی گفت تا ساعت هفت شب
نمی رفت از موضعش هم عقب
نگاهی به من كرد يعنی برو!
همين جا بكن علم و دانش درو
و پرسیدم: استاد R.A چطور؟
و فرمود که Do not speak more!
شنيديد سرباز دانش؟ منم
كه دشمن جهالت، سلاحم قلم
و فعلا به اين حرف ها دلخوشم
ولی روزی استاد را می كشم!!
* RA: دستیار پژوهشی

همچنین شاعر میگه:

 

تا برف می بارد، برو!

در مه زمینگیرم مکن

من کودکی دیوانه ام

با عشق درگیرم مکن!

هیچ

اینم یه شعر جدید که تقدیمش می کنم به دوستان خوبم!

پرسیدی از من: کیستی ای زردِ ناچیز؟
با خنده، با لبخندهایی طعنه آمیز

افتاده ام از اوج! نامم هیچ، هیچ است
برگی زمینگیرم وَ با گل ها گلاویز

با هر صدای باد می لرزد دل من
من یا همان برگ طلایی رنگ پاییز

آرام بین بیدها بودم که گفتند
مجنون اگر هستی بیا! برخیز! برخیز!

نفس

یادتونه که موقع امتحان و اینجور وقتا طبع شعریم گل می کرد؟ خب دقیقا شب دفاع از پروپوزالم این تیکه شعر به ذهنم خطوط!! کرد که قرار بود جواب یه اس ام اس باشه .

بوییدن یاس و سبزه بس! با من باش

یک بار کنار خار و خس، با من، باش

بی آب، به تنها نفسی خواهم رست

یک جمعه بیا و یک نفس با من باش!

(خب خوبی وبلاگ به همینه که آدم با خودش حرف می زنه و خوشبختانه کسی نیست انتقاد کنه از آثارش!!)

حتما یه سر بزنیدا!

The Hungarian Academy of Sciences, the Alfréd Rényi Institute of Mathematics, Hungarian Academy of Sciences, the Eötvös Loránd University and the János Bolyai Mathematical Society announce that a conference dedicated to the 100th anniversary of Paul Erdős will be held from Monday, July 1st to Friday, July 5th, 2013, in Budapest, Hungary.

The distinguished main patron of the conference is
József Pálinkás, the President of the Hungarian Academy of Sciences.

The topic of the conference includes all basic fields that Paul Erdős contributed to:
Number Theory, Combinatorics (including Combinatorial Algebra, Combinatorial Geometry and Theoretical Computer Science), Analysis (including Approximation Theory and Ergodic Theory), Probability Theory, and Set Theory among others. The main goal of the conference is to explore Paul Erdős' wide ranging contributions to mathematics, and to survey the trends of development originating in his work.

http://www.renyi.hu/conferences/erdos100/ 

داش مرفت
نقاش کردم
گفت چه یه؟
بغض تو چشام گیر کرده بود
تو بگو جیک سانیه مگه می شد حف بزنم
بازم نقاش کردم
موج تو چشام اشک میزد
گقت خب چه یه؟
هرسمو داش در می آورد
یهو اشکم ترکید
شروع کردم حف زدن
گفتم ببین
فک کن یکی از یکی
یعنی نه
یکی یکیو دوسمش داره
خب چک کار کنه بدمخت بچاره
داش نقام مکرد
می دونستم نمی فهمه
داشتم هاون می کوبیدم تو هوا شاید
گفتم مگه خودت تاحال آشق نشدی
نمی دینی اصلن عقش چه یه؟ نه؟ بی شخص میت
چه تور دلت میاد با دلای جوانه ی مردم بازی کینی؟
خوشمت میاد دخمرای ساده معصوم با فهم و شعور و کمالات که از هر انگوشتش یه هنر می پاشه مث من آشقت شن تحمیلشون نگیری درپس شن بیافتن قوشه بی مانستان خودتم انقار نه انقار اندازه نخودم ناراهن نشی. هاج و واج هنوز زل زده بود به چشای زلال معصومم. گفت مگه تو دوسمم داری؟ بازم اشکم ترکید. گفتم اهمممممم! یه کم نشست رو صمدلی کنار در. گفت خیلی یعنی؟
گفتم نم دونم
گفت ماسه چی پ انقد عقش عقش موکونی؟
گفتم خو فک کردم داری میری دیگه هچ وقت بر نومو گردی گفتم ابرازاتمو احساس کنم تو دلم قلمبه نشه همین!! والا خواسمگارا هم شون صف زدن از کوجا با کوجا
تا اینو گفتم رفت
اون دگه هیچ مقت برنومو گرده!
:-(

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است

راه دل خـــــــود را نتـــــوانــــم که نپـــــــویــــم

هر روز در آییـــــــــنه ی جـــــادویی خـــورشید

چـــون می نگـــرم او هـمه من، من همه اویم

چقدر کار میخواد این دکترا خوندن! دیگه دارم خسته میشم کم کم... جون ندارم... آخه چرا وزارت علوم یه کاری کرده ماها که هنوز به سن تکلیف نرسیدیم بیایم اینجا دکترا بخونیم؟!

تا حالا فكر كرديد اگه زمان شاعراي قديمي تلفن و پيغام گير وجود داشت ،شاعرا واسه پيغام گيرشون چه متني رو ميذاشتن:
 
 
 
 
پیغام گیر حافظ:

> رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
> تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
> بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
> زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !

پیغام گیر سعدی:

> از آوای دل انگیز تو مستم
> نباشم خانه و شرمنده هستم
> به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
> فلک گر فرصتی دادی به دستم

پیغام گیر فردوسی :
> نمی باشم امروز اندر سرای
> که رسم ادب را بیارم به جای
> به پیغامت ای دوست گویم جواب
> چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر خیام:
> این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
> ممنون توام که کرده ای از من یاد
> رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
> آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری :
> از شرم به رنگ باده باشد رویم
> در خانه نباشم که سلامی گویم
> بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت
> زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام گیر مولانا :
> بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
> شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
> برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
> فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:
> تلیفون کرده ای جانم فدایت!
> الهی مو به قوربون صدایت!
> چو از صحرا بیایم نازنینم
> فرستم پاسخی از دل برایت !