نبينم عزيزم كه افسرده ای
مگر مثل من توسری خورده ای
چرا بعدِ هر امتحان ناله ای؟
برو پیش عمه، عمو، خاله ای
فدای سرت نمره ات ده شده
که رسم زمانه کمی بد شده
(و باید بگویم که حتی کنون
کمی بیشتر از کمی بد شده)
بدان ده طبيعی است در امتحان
طبيعی تر آن كه بيافتی، جوان!
و اين نكته را باورش كردمو
نيارزيد كارنامه ام نيم جو
در اين بين استاد آمد پديد
مرا جز به سال كبيسه نديد
همان كل أرواحنا ألفداش
كه مستيم ما جملگی در هواش
همان مهربان قلب، استاد ما
كه رفتيم از دست هم در كما
كه من مار بودم و او پونه اش
و يا مار او، من دم لونه اش
لذا جمع كردم به فرصت روم
كه يك دكترای حسابی شوم
به او گفتم استاد ای نازنين!
تلف ميشوم اندر اين سرزمين
كه فرمود پيغامبر أطلبو
كه تا چين برو علم و دانش بجو
و استاد تا آخرش گوش كرد
حديثی كه گفتم فراموش كرد
و فرمود فرصت بلايی است بد
كه با آن كسی بر سرش گل نزد
و حتی سفارش شده از نبی
نگرديد دور و بر اجنبی
ببين خارجی ها ميان و ميرن
يقينا كه در ما يه چيزی ديدن
و هی گفت تا ساعت هفت شب
نمی رفت از موضعش هم عقب
نگاهی به من كرد يعنی برو!
همين جا بكن علم و دانش درو
و پرسیدم: استاد R.A چطور؟
و فرمود که Do not speak more!
شنيديد سرباز دانش؟ منم
كه دشمن جهالت، سلاحم قلم
و فعلا به اين حرف ها دلخوشم
ولی روزی استاد را می كشم!!
* RA: دستیار پژوهشی