رباعيات امتحان
برخيز و بيا به امتحان گفتم: يوخ!!
كاري چه كنم كه با اجل باشد جفت؟
من مي ترسم ز امتحان آنهم چوخ!!
استاد چو برگ امتحان مي آراست
دانست نبوغ ما چه گل خواهد كاشت
بيهوده نداد اين همه پرسش سخت
خود مي دانست كرده ما را بدبخت
ناخوانده درس مي نويسم برگه
پر مي كنم از جواب چندين صفحه
من نيم نگهي به ديگران هم بكنم
زان پيش كه مي كنم به استاد عرضه
برخيز و بيا بتا براي دل ما
حل كن سر امتحان مخا مشكل ما
يك برگه ي امتحان ما را پر كن
زان پيش كه ناظري بگيرد مچ ما
اي بس كه نباشيم و رياضي باشد
ني نام و اثر ز ما به جايي باشد
پس درس مخوان نابغه جان فكر كنم
بهتر زين رشته "مرغداري" باشد...
اين يه وبلاگ علمی ادبيه (شعرای خودمو توش خواهين ديد!)